معنی آبادی نشین

حل جدول

آبادی نشین

روستایی


آبادی

ده، روستا

لغت نامه دهخدا

آبادی

آبادی. (حامص) (از پهلوی آواتی، عمران. سعادت) عمارت. عمران. برابر ویرانی:
آبادی میخانه ز ویرانی ماست
جمعیت کفر از پریشانی ماست.
خیام.
|| (اِ) جای آباد و جای معمور. آبادانی، از ده و شهر و امثال آن:
که جغد آن به که آبادی نبیند.
نظامی.


نشین

نشین. [ن ِ] (نف) اسم فاعل مرخم است از نشستن. نشیننده. آن که می نشیند. || نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح: 1- به معنی نشیننده در کلمات: اجاره نشین. اعتکاف نشین. اورنگ نشین. بادیه نشین. بالانشین. بردرنشین. بست نشین. بیابان نشین. پائین نشین. پالکی نشین. پرده نشین. پس نشین. پشت میزنشین.پیش نشین. پیل نشین. تارک نشین. تخت نشین. ته نشین. جانشین. جزیره نشین. جنگل نشین. چادرنشین. چله نشین. حاشیه نشین. حجله نشین. حومه نشین. خاک نشین. خاکسترنشین. خانقاه نشین. خانه نشین. خرابه نشین. خلوت نشین. خم نشین. خوش نشین. درگه نشین. دل نشین. ده نشین. راه نشین. روستانشین. ره نشین. زانونشین. زاویه نشین. زیرنشین. زیرپانشین.زیج نشین. ساحل نشین. سایه نشین. سجاده نشین. سدره نشین.سرنشین. شب نشین. شهرنشین. صحرانشین. صدرنشین. صف نشین. صفه نشین. صومعه نشین. کاخ نشین. کجاوه نشین. کرایه نشین. کرسی نشین. کشتی نشین. کناره نشین. کوه نشین. گاه نشین. گوشه نشین. عزلت نشین. عقب نشین. عماری نشین. محمل نشین. مربعنشین. مرزنشین. مسجدنشین. مسندنشین. نواحی نشین. والانشین. ویرانه نشین. هم نشین. هودج نشین. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 2- به معنی محل نشستن و مکان و جا در ترکیبات ذیل: ارمنی نشین. اسقف نشین. اعیان نشین. امیرنشین. ایل نشین. ترک نشین. حاکم نشین. حکومت نشین. خلیفه نشین. دوک نشین. شاه نشین. شاهزاده نشین. شه نشین. کردنشین. کنت نشین. کوچ نشین. گدانشین. عرب نشین. فقیرنشین. لرنشین. مطران نشین. مهاجرنشین. رجوع به هریک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 3 -به معنی نشسته در ترکیبات ذیل: خاطرنشین. دلنشین.

نشین. [ن ِ] (اِ) قطب را گویند و آن نقطه ای است از فلک. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). قطب، نقطه ٔبی حرکت زمین. (فرهنگ خطی). قطب شمال. (ناظم الاطباء). || پوست درون مقعد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). پوست درون مقعده. (ناظم الاطباء).
- نشین برآمدن، خروج مقعده. (یادداشت مؤلف).
|| مقعده. (یادداشت مؤلف). تهرانی: نیشین (کون، سوراخ مقعد)، در سلطان آباد اراک: نشین (سوراخ کون) از نشستن و نشین. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین). || تکمه ٔ بواسیری در دبر. (یادداشت مؤلف). || رویه و پوشش بیرونی بالش و متکا. (ناظم الاطباء).


تایب آبادی

تایب آبادی. [ی ِ] (اِخ) زین الدین ابوبکر تایب آبادی. رجوع به تایبادی شود.


آبادی کاغذ

آبادی کاغذ. [غ َ] (اِ مرکب) قسمی کاغذ ابریشمین.

گویش مازندرانی

آبادی

روستا ده آبادی

فرهنگ فارسی هوشیار

آبادی

(اسم) عمارت عمران آبادانی مقابل ویرانی خرابی: (آبادی میخانه ز ویرانی ماست. ) (منسوب به خیام)، جای آباد محل معمور آبادانی از ده و قریه و شهر.

تعبیر خواب

آبادی

دیدن آبادی نشانی از گشایش کارهای بسته است. - امام جعفر صادق علیه السلام

خیر و فایده نصیب شما می شود - محمد بن سیرین

اگر خود را در ده یا روستا شهرستانی آباد ببینید امنیت و آرامش می یابید. چنان چه بیننده خواب ببیند که در دهی گم شده نشانه شرو فساد و بدی است. - نفایس الفنون

فرهنگ معین

آبادی

عمران، آبادانی، جای آباد، ده، قریه. [خوانش: [په.] (حامص. اِ.)]

فرهنگ عمید

آبادی

آباد بودن،
(اسم) ده، قریه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آبادی

آبادانی، عمارت، عمران، ده، دهات، دهکده، روستا، شهر، واحه، ولایت

معادل ابجد

آبادی نشین

428

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری